ملورین نامه

یه شبی که میگن خیلی خیلی طولانیه و باید خیلی خیلی بخوریم...... از کجا شروع کنیم به خوردن؟؟؟....... از انار..... یا از هندونه..... یا این خوشمزه ها...... آخ دهنم آب افتاد..... انار جونم بیا بخورمت..... باز من فقط نگاه کنم؟؟؟؟... باز شما بخورید من نخورم؟؟؟.... مامان جونم خواهش میکنم یکیش رو بده......   ...

من اومدم با یه پیشنهاد خوب..... هر روز برید آب بازی.... خیلی کیف میده.... ولی زود لباس بپوشید که مامانتون دعواتون نکنه..... خجالللللللتتتتتتت...... عافیتم باشه. ...

کلی منو چلونده.... بعدش لهونده.... بعدش کشونده.... تا این شکلیم کنه....   ...

یه روز که چشمامو باز کردم.... یه چیز عجیبی توی آسمون دیدم... هرچی نگاش کردم نفهمیدم چیه.... یه جور عجیبی بود... رنگش با مامانم فرق داره.... چشماش با آروین فرق داره... اندازه اش با بابام فرق داره.... ....... یه دفعه حمله کرد به سمتم..... اومد و اومد یهویی چسبید به شونه ام..... اولش ترسیدم و از خودم دورش کردم.... ولی بعد دلم خواست باهاش دوست بشم.... کجایی؟؟؟..... کجا رفتی؟؟؟.... بیا اسمتو بگو ...دوست بشیم با هم.... من و غور غوری از امروز دوستای همیم.....   ...

اگه گفتید چی شده؟؟.... یه اتفاق عجیب افتاده؟؟؟؟؟..... یه اتفاق غمگین؟؟؟؟؟...... یه خبر خوب یا خنده دار؟؟؟؟... یه جریان کسل کننده؟؟؟؟..... نه نه نه نه..... هیچ کدوم از اینا نیس... فقط دلم براتون تنگ شده خواستم خودمو لوس کنم...   ...

  ...

من اومدم.... بعد از 120 روز و..... با چهار تا ستاره ی طلایی..... دستامو پیدا کردم و دوستشون دارم..... پاهام رو دیدم و از تکون دادنشون خوشم میاد.... خنده هام صدا دار شده و یه وقتاا قهقهه میزنم تا مامان و بابام ذوق کنن.... این عدد "4" یه جوریه..... یه خبرایی با خودش آورده.... بعله..... بازم باید ثابت کنم که قهرمانم.... """I am a superhero""" هم درد داشت هم ترسیدم هم گریه کردم..... اما تب نکردم و قوی بودنمو ثابت کردم.... قامتم به 63 سانتیمتر و وزنم به 6600گرم رسیده. ...